کد مطلب:5255 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:320

رابطه انسان با ديگران
مقاله
رابطه انسان با ديگران



سيري در زندگاني امير المؤمنين (ع): بر گرفته ي از دايرة المعارف الاسلاميه الشيعه،

ترجمه ي رضا رجب زاده، مشهد: انتشارات رستگار، 1377، ص 166 -151.

اين سخن بلند امام (ع) كه مي فرمايد:

«وَاحْذَرْ كُلَّ عَمَلٍ يَعْمَلُ بِهِ فِي السِرِّ وَيَسْتَحْيي مِنْهُ فِي الْعَلانِيَّةِ؛

مباد كه در خفا و پنهان، كاري كني كه در علانيه و آشكار از انجام آن شرم داري. يك قاعده و قانون والاي اخلاقي است كه به منزله ي ميزاني براي شناخت خير و فضيلت است».

آن بزرگوار، در وصيت خود به فرزندش در اين زمينه سخني دارد كه به منزله ي مقياسي و ميزاني براي رفتار ما با ديگران است. امام مي فرمايد:

«يا بُنّيَ اِجْعَلْ نَفْسَكَ مِيْزاناً فِيْ ما بَيْنَكَ وَبَيْنَ غَيْركَ فاحْبِبْ لِغَيْرِكَ ما تُحِبُّ لنَفْسِكَ وَاكْرَهْ لَهُ ما تَكْرَهُ لَها وَلاَ تَظْلِمْ كَما لا تُحِبُّ اَنْ تُظْلَم؛

اي فرزند! در رابطه با ديگران، خود را ميزان و مقياس قرار ده. آنچه را براي خود مي خواهي براي غير هم بخواه و آنچه را كه براي خويش كراهت داري براي ديگران هم مپسند و نسبت به ديگران ستم منما؛ چنانكه دوست نداري ديگران بر تو ستم نمايند». آيا اگر بشريت اين دو نصيحت را بپذيرد اثري از ظلم و بدي در جهان خواهد ماند؟

و امّا در رابطه با آن سخن نخست، سؤالي به ذهن مي رسد و آن اينكه گاه مي شود



[ صفحه 2]



كه جامعه، از لحاظ فساد اخلاق به مرتبه اي مي رسد كه نسبت به بعضي از رذايل اخلاقي بي تفاوت مي شود و ديگر، ارتكاب گناه و معصيت قبحي ندارد. در اين صورت آيا باز هم اين سخن صادق است؟

به عبارت ديگر، اگر حُسْنِ فضيلت، و قُبْحِ رذيلت، جاودانه باشد، در اين سخن امام جاي حرفي نيست، امّا اگر چنين نبود و به مرور زمان بعضي از رذايل قبح و زشتي خود را از دست داد، و شرب خمري كه روزي از بزرگترين گناهان بود در جامعه اي امري عادي گشت، آيا باز هم اين سخن صادق است؟

در جواب از اين اشكال بايد گفت اگر ما حسن و قبح فضايل و رذايل را نسبي بدانيم ممكن است اين اشكال پيش آيد، ولي من معتقدم كه فضايل و رذايل جاودانگي و هميشگي است. دروغ، هيچ گاه فضيلت نخواهد شد؛ هر چند تمام مردم دروغ بگويند. و فضيلت، فضيلت است و رذيلت و بدي هم بد، و در همان جامعه آلوده به گناه هم، فرد خطاكار، در ضمير خويش از ارتكاب گناه احساس شرمساري مي كند. و بر فرض هم كه در ميان افراد بدكاره چنين احساسي نكند با نيكان اگر روبرو شود از عمل خود احساس شرمساري خواهد نمود. و شاهد بر اين مدّعا سخن امام (ع) است آن جا كه مي فرمايد: «اِنّ المُؤْمن يَسْتَحِلُّ العامَ ما اِسْتَحَلَّ عاماً اَوَّلَ ويَحْرُمُ العامَ ما حَرَّمَ عاماً اَوَّلَ واِنَّ ما اَحْدَثَ النّاسُ لا يَحِلُّ لكُمْ شَيئاً ممّا حَرَّم اللهُ عليكم ولكنّ الحلالَ ما اَحَلّ والحرامَ ما حَرّمَ؛

مؤمن امسال چيزي را حلال مي داند كه سال قبل حلال مي دانسته و آنچه را كه در قبل حرام مي شمرد، هم اكنون هم حرام مي داند و اوضاع و احوال جامعه، نه حرامي را حلال مي كند و نه حرامي را حلال. حلال آن چيزي است كه خدا حلال نموده و حرام هم همان است كه خدا حرام نموده است».

ب- بعضي از مردم چنين معتقدند كه تسليم در برابر ظلم در هيچ شرايطي نمي تواند فضيلت باشد. شاعر عرب مي گويد:

«ومن لم يذدد عن حوضه بسلاحه يهدم ومن لا يظلم الناس يظلم؛

آن كس كه از ذخيره آب خويش با شمشير دفاع نكند، بزودي آن را خراب شده خواهد ديد و هر كس ستم نكند مورد ستم واقع شود».

اين افراد ، با هگل هم عقيده اند كه مي گويد هر ملّتي كه پيروز شد همين پيروزي،



[ صفحه 3]



محكم ترين دليل بر شايستگي و حقّانيت اوست ولي امام (ع) گرچه در موارد متعدّد، انسان را از ستم پذيري بر حذر مي دارد، ولي آن جا كه امر داير شود كه انسان يا ظالم باشد يا مظلوم، امام (ع) مورد دوّم را پيشنهاد مي كند و مي فرمايد:

«اَقْدِمُوا علي الله مَظْلُومِينَ ولا تَقْدِمُوا علي الله ظالمِينَ؛

اگر شده مظلوم و ستمديده به بارگاه حضرت حقّ در آييد، ولي مباد كه ظالم و ستمگر پا به عرصه ي قيامت نهيد».

ج- يكي از محورهاي سخن امام (ع) در اين باب، مسأله ي تعاون و همكاري و همياري افراد جامعه است. امام (ع) از پيروانش مي خواهد كه حتّي در سخت ترين شرايط زندگي از اين مهم غفلت نكنند. آن بزرگوار خطاب به سپاهي كه عازم ميدان نبرد بود مي فرمايد:

«وَاَيُّ امْرِئٍ منكم اَحَسَّ من نَفْسِهِ رُباطََْ جَأشٍ عندَ اللقأِ ورأي مِنْ أَحَدٍ مِنْ اِخْوانِهِ فَشِلاً فَلْيَذُبْ عَنْ اَخيهِ بِفَضْلِ نَجْدَته التي فُضِّلَ بها كما يَذُبُّ عَنْ نفسهِ فَلَو شأَ اللهُ لَجَعَلَهُ مِثْلَهُ؛

هر يك از شما كه در هنگامه ي نبرد، قوّت دلي در خود، و ضعف و ترسي در برادر خود ديد، مي بايد همانگونه كه از خود دفاع مي كند از آن برادر خود هم دفاع نمايد، و اين را شكرانه ي آن توانايي و شجاعتي كه خدا به وي ارزاني داشته و ديگري از آن محروم است قرار دهد؛ چرا كه اگر خدا مي خواست او را هم همانند آن برادرش جبون و كم دل قرار مي داد».

اين وصيّت امام به افراد سپاه، شايسته است كه به عنوان وصيّتي به همه ي كاروانيان زندگي تلقّي شود. اگر ثروتمند با مالي كه در اختيار دارد و بيش از نياز خود اوست دست مستمندي را بگيرد و عالم، با علمش از جاهل دستگيري كند، وحكيم با حكمتش دست سفيه را بگيرد و راه و روش مردمان در زندگي چنين باشد، به يقين بر سختيهاي زندگي كه عرصه را بر آنها تنگ نموده پيروز خواهند شد.

امام پيوسته يارانش را به تعاون و همكاري دعوت مي كرد، گاه با پند و موعظه و گاه با دليل و برهان در جايي مي فرمايد:

«اَيُّهَا النّاسُ اِنّهُ لا يَسْتَغْني الرَّجُلُ واًّن كان ذا مالٍ عن عشِيرَتهِ ودِفاعِهِمْ عنهُ بأيديهِمْ وأَلْسِنَتِهِم؛



[ صفحه 4]



اي مردم! انسان، هر چند مال و منالي داشته باشد باز از خويشاوندان خويش و دفاع آنها با دست و زبان از او بي نياز نخواهد بود».

و در جاي ديگر مي فرمايد:

«اَلا لا يَعْدِلَنَّ اَحَدُكُم مِنَ القَرابَِْ يَري بها الخَصاصََْ اَنْ يُسُدّها بالّذِي لا يَزِيْدُهُ اِنْ اَمْسَكَهُ ولا يَنْقُصَهُ اِنْ اَهْلَكَهُ ومَنْ يَقْبَضْ يدَهُ عن عشيرتِهِ فاِنَّما تَقْبَضَ مِنْهُ عَنْهُمْ اَيْدٍ كثيرة؛

هان مبادا يكي از شما اگر خويشاوندي نيازمند به كمك و دستگيري داشت و ديد كه مي تواند بدون اينكه صدمه اي متوجه خودش شود و خسارتي به او رسد به وي كمك نموده و از وي دستگيري نمايد از اين كار خود داري نمايد؛ چرا كه انسان، اگر از كمك و دستگيري خويشاوندان خود خودداري نمود، در ظاهر دستي را از كمك به آنها بازداشته، ولي در حقيقت دستهاي بسياري را از كمك و ياري خويش منع نموده است».

انسان موجودي است اجتماعي و امام با توجه به اين مطلب اين اندازه به مسأله ي تعاون و همياري تأكيد مي كند.

د- امام (ع) در همين راستا در رابطه با صدقات و خيرات تأكيد زيادي دارد در جايي مي فرمايد:

«وَاِذا وَجَدْتَ مِنْ اهلِ الفاقَِْ مَنْ يَحْمِلُ زادَكَ اِلي يومِ القِيامة فَيُوافِيكَ بهِ غَداً حينَ تحتاجُ اِليه فاغْتَنِمهُ وَحَمِّلْهُ اِيَّاهُ؛

هرگاه كسي از مستمندان را ديدي كه حاضر است زاد و توشه ي سفر آخرتت را براي تو تا قيامت حمل كند و در آن روز، كه سخت بدان محتاج هستي در اختيارت قرار دهد، اين امر را غنيمت شمار».

در جاي ديگر مي فرمايد:

«اِنَّ اللِّسانَ الصالحَ يَجْعَلَهُ الله لِلْمَرِْ في الناسِ خَيْرٌ لَهُ مِن المالِ يُوَرِثّهُ مَنْ لاَ يَحْمِدَهُ؛

اينكه نام نيكي از انسان به يادگار ماند و مردمان از او بخوبي ياد كنند، بهتر است براي او از مال و ثروتي كه از خود باقي گذارد و نصيب كساني شود كه پاس زحمت او را هم ندارند».

و در رابطه با زكات و صدقات مي فرمايد:



[ صفحه 5]



«اِنَّ اللهَ سبحانَهُ فَرَضَ فِي اَمْوالِ الاْ غنياء اَقْواتَ الفُقرأِ فما جاعَ فقيرٌ اِلاّ بِمَا مُتِّعَ بهِ غَنِيُُّّ واللهُ تعالي سائِلُهُمْ عَنْ ذلكَ؛

خداي سبحان در اموال ثروتمندان به مقدار گذران معاش مستمندان، فرض و واجب نموده است. هيچ فقيري گرسنه نمي ماند مگر اينكه بهره ي او وسيله ي خوشگذراني ثروتمندي گشته است و خداي تبارك و تعالي در اين رابطه از آنها باز خواست خواهد نمود».

امام (ع) در راه گسترش تعاون و همكاري افراد جامعه، تأكيد فراوان داشت و آن را وسيله ي خوشبختي تمام افراد جامعه- چه قوي و چه ضعيف- مي دانست و در اين راه تا آن جا پيش رفت كه فرمود:

«اِنَّ الرَّجُلَ اِذا كان له الدّينُ الظنُونُ يَجِب عليه اَنْ يُزَكِّيهِ لِما مَضي اِذا قَبَضَهُ؛

اگر كسي طلبي داشت كه اميدي به وصول آن نبود چنانچه آن طلب، وصول شد، واجب است كه زكات آن را بپردازد».

به عبارت ديگر اگر كسي طلبي داشت و مطمئن نبود كه بدهكار توانايي پرداخت آن را داشته باشد و بعد از دو سال اين طلب وصول شد، مي بايد او زكات آن مال را بپردازد. ما كاري به اين نداريم كه فقها به اين روايت فتوا داده اند يا نه، ولي از لحاظ اقتصادي اين مال در حقيقت حكم مال مفقود را پيدا كرده بود و وقتي وصول شد به مثابه ي گنجي است كه كسي پيدا كند و لذا مي بايد مقداري از آن مال را به مستمندان اختصاص دهد.

و باز از آن حضرت روايت شده كه فرمود:

«مَنْ كثُرَتْ نِعَمُ اللهِ عليهِ كَثُرَت حوائِجُ النّاسِ اِلَيهِ؛

هر كسي نعمتهاي الهي بر او بسيار گردد، نيازهاي مردمان هم از او زياد خواهد شد».

ه- امام (ع) نسبت به دنيا زاهد بود، و پيوسته از غرور و فريب دنيا مردمان را بر حذر مي داشت و در خطبه اي كه در اين باب ايراد نموده خطاب به دنيا مي فرمايد:

«واللهِ لو كُنتَ شخصاً مَرْئيّاً و قالِباً حِسِّياً لاَقَمْتُ عليكَ حُدُودَ اللهِ في عِبادٍ غَرَرْتَهُم بالاَمانِي وَاَلْقَيْتَهُمْ فِي المَهاوِي؛

به خدا سوگند كه اگر به صورت انساني در مي آمدي و پيكره اي مي داشتي به براي



[ صفحه 6]



فريب كاري ات نسبت به بندگان با آمال و آرزوها و گمراه ساختن آنها، حدود الهي را بر تو جاري مي نمودم».

نگاه امام به زندگي اين دنيا چنين بود و لذا شگفتي ندارد كه چنين كسي قلبش مالامال از محبّت نسبت به مردم باشد و مردم را به دستگيري از ضعفا و مستمندان و پرهيز از زراندوزي دعوت نمايد و بفرمايد:

«يَابْنَ آدَمَ ما كَسَبْتَ فوقَ قُوتِكَ فَأَنْتَ فِيهِ خازِنٌ لِغَيْرِكَ؛

اي فرزند آدم! آنچه را كه بيش از نياز زندگي ات به دست آوري در حقيقت تو مسؤول حفظ و نگهداري آن مال براي ديگران خواهي بود».

در نهج البلاغه آنچه بيش از هر چيز بر آن تأكيد شده است، مسأله ي پرهيز از شيفته ي دنيا شدن و خود را فداي مال و ثروت نمودن است، امام (ع) مي فرمايد:

«حِفْظُ ما فِي يَدَيْكَ اَحَبُّ اِليَّ مِن طَلَبِ ما في يَد غَيْرِكَ؛

حفظ آنچه كه در اختيار داري نزد من محبوبتر است از طلب آنچه كه در دست ديگران مي بيني».

و باز مي فرمايد:

«فَخَفِّضْ فِي الطّلبِ واَجْمِل المُكْتَسَبَ فَاِنَّهُ رُبَّ طَلَبٍ قَدْ جَرَّ اِلي حَرْبٍ؛

خيلي در راه كسب مال خود را به زحمت ميفكن، و در كسب و پيشه خود را به آب و آتش مزن؛ چرا كه چه بسيار طلبها كه به جنگ و درگيري مي انجامد».

ومي فرمايد:

«فليْسَ كُلُّ طالِبٍ بِمَرزُق وكُلُّ مُجْمَلٍ بِمَحْرُومٍ؛

چنين نيست كه هر طالبي به آنچه خواهد، دست يابد و آن كس كه قناعت پيشه نموده محروم ماند».

اينها وصاياي امام (ع) است و امام در اين فرازها مردم را به زهدي كه منافات با دين و زندگي دنيا دارد فرا نمي خواند؛ چرا كه آن بزرگوار در ميدانهاي زندگي، چه در ميدان سازندگي و چه در ميدان پيكار، مرد كار و عمل بود ولي كار براي كسبِ شرف و بزرگواري و اهداف عاليه ي انساني نه جمع مال و ثروت.

و آنچه كه در رابطه با دعوت به تعاون و همكاري و احسان و دستگيري مستمندان از



[ صفحه 7]



آن بزرگوار نقل شد، شاخه اي از درخت تناور مهر و عاطفه ي آن امام نسبت به هستي است؛ چرا كه قلب آن عزيز ما لا مال از اين محبّت و عاطفه بود آن هم محبّت و عاطفه اي كه ايمان پشتوانه ي آن است و اين معني از كسي كه با رسول بزرگوار اسلام همدم و همنشين بوده ودر تمام دورانِ سختي و جهاد و پيروزي در كنار آن بزرگوار بوده است عجيب نخواهد بود. بلي از كسي كه طعم تلخ كينه و حسد را چشيده و رفتار ناجوانمردانه ي معاويه و امثال او را نسبت به خود ديده و نامردميهاي خوارج را كه در معركه ي نبرد او را تنها گذاشته و پشت به او نمودند ديده، بعيد نيست كه بانگ بر آورد و بشريّت را مخاطب سازد و بفرمايد:

«لا تُحاسِدُوا فَاِنَّ الحَسَدَ يأكُلُ الايمانَ كما تأْكُلُ النّارُ الْحَطَبَ ولا تُباغِضُوا فاِنَّها الحالِقَة؛

از حسد بپرهيزيد چرا كه حسد ايمان را از ميان مي برد؛ چنانكه آتش هيزم را، و از كينه و دشمني بر حذر باشيد كه كينه و حقد موجب نابودي و هلاكت است».

و در جاي ديگر مي فرمايد:

«صحّةُْ الجَسَدِ مِنْ قِلَّْة الحَسَد؛ سلامت بدن از ثمرات پرهيز از حسد است».

كه رنگ زرد حسودان و تن رنجور و ناتوان آنها مؤيّد اين معناست.

وسوگند ياد كند و مي فرمايد:

«والّذي وَسِعَ سَمْعُهُ الاَصْواتَ ما مِنْ اَحدٍ أَوْدَعَ قلباً سُروراً اِلاّ َ وَخَلَقَ اللهُ مِنْ ذلِكَ السُّرورِ لُطفاً فاِذا نَزَلَتْ بِهِ نائبْةٌ جَري اِليها كالمأِ في انحِدارِهِ حتّي يطْرُدَهَا عَنْهُ كما تُطرَدُ غريبْةَ الاِبِلِ؛

سوگند به آنكه شنواي اش همه ي صداها را مي شنود كه هر كس دلي را شاد كند خداوند تبارك و تعالي از آن سرور، لطفي بيافريند كه چون مصيبت و مشكلي بر او نازل شود آن لطف، چونان آب كه از بلندي سرازير گردد به سراغ او آيد تا آن محنت و غم و آن مصيبت و مشكل را از او دور سازد؛ چونان دور ساختن شتر غريبه، از آب».

و مردم را به نيكي و احسان به همسايگان توصيه كند و بفرمايد:

«اللهُ اللهُ فِي جيرانِكُم فاِنّها وصيَّةُ نبيِّكُمْ ما زالَ وَصّي بِهِمْ حتّي ظننا اَنّهُ سَيُوَرِّثُهُمْ؛

خدا را، خدا را در رابطه با همسايگان چرا كه آنها مورد وصيّت پيامبر شما هستند.

آن بزرگوار پيوسته درباره ي همسايگان سفارش مي نمود؛ به گونه اي كه گمان كرديم آنها را در ميراث هم شريك خواهد نمود».



[ صفحه 8]



ز- گفتيم كه آن بزرگوار صداقت و دوستي را تجربه نموده و به حقيقت آن دست يافته است. اينك به وصاياي آن بزرگوار در اين باره گوش مي سپاريم. امام (ع)در رابطه با دوست و رفيقي كه در دوستي صادق باشد بسيار تأكيد مي كند؛ از جمله مي فرمايد:

«وَلاَ يَكُنْ علي مُقاطعَتِكَ أَقْدَرُ مِنْكَ علي صِلَتِهِ؛ اگر دوستي شايسته نصيبت شد مباد كه بر قطع رابطه و دوستي، از پيوند و استحكام رشته ي محبّت تواناتر باشي».

از جمله وصاياي آن بزرگوار است كه مي فرمود: «الرَفِيقُ قَبْلَ الطَّرِيقِ؛ اوّل رفيق، بعد راه» .

امام (ع) در رابطه با صفات انسانهاي شايسته از جمله مي فرمايد: «وَيَتَواصَلُونَ بالولايةِ ويَتَلاقُونَ بالمَحَبَّةِ؛ آنها كساني هستند كه پيوند دوستي و محبّت را روز به روز مستحكم تر مي سازند و با محبّت با يكديگر روبرو مي گردند».

و از دوستان مي خواهد كه در معاشرتها از تكلّف و خود را به رنج و زحمت افكندن بر حذر باشند و در اين باب مي فرمايد: «شَرُّ الاِخْوانِ مَنْ تُكُلِّفَ لَهُ؛ بدترين برادران، آن دوستي است كه انسان به خاطر او بايد خود را به رنج و زحمت افكند».

ولي با اين همه توصيه مي كند كه در وادي دوستي و دشمني حدّ و مرزي باشد در اين باره مي فرمايد:

«اَحْبِبْ حَبِيبَكَ هَوْناً ما عَسي اَنْ يكونَ بِغيضَكَ يَوماً ما وَابْغِضْ بَغيضَكَ هَوْناً ما عسي اَنْ يكونَ حَبيبَكَ يوماً ما؛

در دوستي با دوستت اندازه نگهدار؛ چرا كه شايد روزي دشمن تو گردد و در دشمني با بد خواه و دشمنت نيز اندازه نگهدار، شايد روزي دوست تو گردد».

در اين جا سؤال پيش مي آيد و آن اينكه چرا انسان بايد در صداقت دوست و رفيق خود شكّ كند و در دوستي با او جانب احتياط را نگهدارد و اصلاً مگر دوستي، و احتياط در دوستي، با هم سازگاري دارد؟

بلي، اين سؤال به ذهن مي رسد، ولي اگر انسان به زندگي امام توجّهي كند كه چگونه نزديكترين يارانش بر عليه او همداستان شدند و رفيقان ديروز دشمنان فرداي او گشتند و امام از اين ناحيه چه صدمه ها كه متحمّل شد. قبول اين سخن برايش دشوار نخواهد بود و شايد همين دورويي دوستان آن بزرگوار و نامردميهاي آنها با آن حضرت بود كه



[ صفحه 9]



باعث شد از قلبي كه ما لا مال از عاطفه و مهر و محبّت است اين سخن برآيد كه: «اَلْوَفأُ لاِ هلِ الْغَدْرِ غَذْرٌ عِند اللهِ والغَدْرُ بِأَهْلِ الغدْرِ وفأٌ عند الله؛ وفا و صداقت با مردمان نابكار و پيمان شكن نابكاري، و نابكاري با چنين مردماني وفا و يكرنگي است».

اين كلام محكم و بليغ گرچه بيانگر يك حقيقت است، امّا اگر آن پيمان شكنيها و نابكاريها و نا مردمي ها نبود بعيد بود كه از آن قلب مالامال از عاطفه و دوستي و صداقت برخيزد.

ح- امام (ع) حتّي در محبّت و دوستي، و كينه و دشمني، افراد را به رعايت حدّ وسط و ميانه روي فرا مي خواند و اين سخن ما را به ياد توصيه هاي ديگر آن بزرگوار مي اندازد كه در آنها امام در تمام زمينه ها، ياران را به رعايت اعتدال و ميانه روي و دورانديشي دعوت مي كند.

در رابطه با احساساتي شدن، و عجولانه تصميم گرفتن سخني حكيمانه تر از اين فرمايش مولا نيست كه مي فرمايد:

«الحِدَّةُْ ضَرْبٌ مِنَ الجُنُونِ لاِ نَّ صاحِبُها يَنْدِمُ فاِنْ لَمْ يَنْدمْ فَجُنُونُهُ مُسْتَحْكَمٌ؛

تندي، شعبه اي از ديوانگي است و لذا چنين فردي از كرده ي خود پشيمان مي شود، و اگر پشيمان نشود نشانه ي اين است كه جنون و ديوانگي در او مستحكم شده است».

و در توجّه به رعايت اعتدال و حدّ وسط مي فرمايد:

«اليمينُ والشِّمالُ مَضِلَّةٌْ والطريقُ الوُسطي هِيَ الجادُّْ؛

چپ و راست گمراهي است و تنها راه وسط و ميانه، جادّه و راه رسيدن به مقصد است».

و در رابطه با دوستان و دشمنان خود فرمود: دو دسته در رابطه با من هلاك مي گردند: يكي آن دوستي، كه دوستي زياده از حدّش او را از صراط حقّ منحرف سازد و ديگر آن دشمني كه با دشمني كوروكر به گمراهي گرفتار گردد كه اين سخنان گذشته از اينكه مردم را به ميانه روي و اعتدال دعوت مي كند، بيانگر اين معني هم هست كه در رابطه با مسائل سياسي و كارگزاران حكومتي اگر انتقادي هست بايد به دور از حبّ و بغض شخصي و به خاطر مصالح جامعه باشد.

ط- در نهج البلاغه نظريه هاي اجتماعي فراواني ارائه شده است كه از جمله ي آنها،



[ صفحه 10]



جايگاه زن در جامعه و مقام و منزلت اوست. امام (ع) در اين كتاب به صراحت نظر خويش را در اين رابطه بيان داشته؛ نظريه اي كه در خشونت كمتر از نظريه ي شوپنهور در اين باره نيست. در جايي امام (ع) مي فرمايد:

«المرأُْ شَرُّ كُلّها وَشَرُّ ما فيها انّه لابُدَّ مِنها».

و در جاي ديگر مي فرمايد: «خِيارُ خِصال النِسأ شِرارُ خِصالِ الرِّجال؛ بهترين خصلتهاي زنان بدترين خصلتهاي مردان است».

اين سخن گرچه ممكن است اينگونه معني شود كه آن صفات و خصلتهايي كه براي زنان زيبنده است براي مردان شايسته نيست، ولي اين توجيه باز هم گرهي از كار نمي گشايد؛ چرا كه رأي و نظر امام در رابطه با زن به همين يك مورد منحصر نمي شود. در جاي ديگر در توصيف زنها مي فرمايد: «عَقْرَبٌ حُلوَُْة اللسعة؛ زن كژدمي است كه گزيدني شيرين دارد».

و در جاي ديگر در اين رابطه به مردها توصيه مي كند كه از زنان شرور بپرهيزند و از خوبان آنها هم بر حذر باشند و در كارهاي نيك از آنها اطاعت نكنند تا آنها در زشتيها و منكرات طمع نبندند. در جاي ديگر مردم را از اينكه فرصتي براي زنها فراهم آورند تا آنها در امور اجتماعي دخالت نموده و يا از گناهكاري شفاعت كنند بر حذر مي دارد. و در مجموع، آن چه كه از گفتار امام (ع) در اين مورد به دست مي آيد اين است كه امام معتقد است كه در ميان زنان، هم خوب هست و هم بد؛ چنان كه در ميان مردان چنين هست.

ولي امام، طبيعت زن را به گونه اي مي بيند كه زود تغيير رأي مي دهد و رنگ عوض مي كند و احساسات بر او غلبه مي نمايد و لذا مي فرمايد: «وَكُونوا مِنْ خِيارِهِنَّ علي حَذَرٍ» چرا كه از اين بيمناك است كه اگر زمينه اي فراهم آيد همان خوبها هم دچار انحراف و كج روي گردند.

ي- نبايد كسي تصوّر كند كه اين رأي و نظر امام در رابطه با زن به خاطر تعصّب جنسي است؛ چرا كه اوّلاً در زمان امام (ع) هنوز معركه ي درگيري بين زنان و مردان بر سر تصاحب مقامات اجتماعي در نگرفته بود و در ثاني، امام (ع) كجا و تعصّب كجا؟ آن بزرگوار به مناسبتهاي مختلف مردمان را از تعصّب بر حذر مي داشت؛ از جمله در خطبه ي قاصعه



[ صفحه 11]



با كلامي بليغ در مذمّت تعصّب داد سخن داده و ريشه ي آن را به شيطان بر مي گرداند كه به خاطر تعصّب نژادي از سجده ي بر آدم خودداري كرد. در ن خطبه امام (ع) مي فرمايد:

«وَاَمّا الاْ َغْنِياء مِنْ مُتْرِفَةِْ الاُمم فَتَعَصَّبُوا لاِثارِ مواقِعِ النِّعَمِ فقالوا نحنُ اَكْثَرُ أَموالاً وَما نحنُ بِمُعَذَّبِينَ؛

و ثروتمندان و افراد خوشگذران؛ نعمتهاي الهي را وسيله ي تعصّب خويش قرار داده و مي گفتند اموال و اولاد ما بيشتر است و به همين خاطر عذاب نخواهيم شد».

بعد مي فرمايد:

«فاِنْ كانَ لابُدَّ مِنَ العصَبيّةِْ فليَكُنْ تَعَصُّبُكم لِمَكارِمِ الخِصالِ ومحامِد الفِعَالِ؛

اگر مي خواهيد تعصّب بورزيد مي بايد تعصّب شما براي خصلتهاي والا و كارهاي نيك باشد».

و ما مي دانيم كه دعوت مردم به پرهيز از تعصّب كار آساني نيست؛ چرا كه عصبيّت، ريشه در جان انسانها دارد. چه جنگها كه از روي تعصّب سر گرفت و چه خونها كه بر زمين ريخت؛ حال يا تعصّب جنسي و يا تعصّب ديني و يا تعصّب به خاطر رنگ و نژاد و مذهب و وطن.

و شايد اينكه امام اين اندازه از تعصّب مذمّت مي كند و مردمان را از آن بر حذر مي دارد يك جهتش تعصّب كوركورانه ي اهل شام در حمايت از معاويه بود، و امام در اين زمينه تا آن جا پيش مي رود كه حتّي تعصّب براي خاك و وطن را هم چندان بهايي نمي دهد و در اين باره مي فرمايد:

«لَيْسَ بَلَدٌ بِأَحقّ من بَلَدٍ خَيْرُ البِلادِ ما حَمَلَكَ؛

هيچ شهر و دياري براي سكونت سزاوارتر از شهر و ديار ديگر نيست. بهترين شهرها آن جايي است كه زندگي ات را تأمين كند».

ك- امام (ع) از غش در معامله و كم فروشي و احتكار نهي مي كند و در بيان زشتي غيبت، تحليل بديعي دارد و در اين باب مي فرمايد:

«وانما ينبغي لا هل العصمة والمصنوع اليهم في السلامة ان يرحموا اهل الذنوب والمعصية ويكون الشكر هو الغالب عليهم والحاجز لهم عنهم فكيفَ بالعائِبِ الّذِيْ عابَ اَخَاهُ وعيَّرَهُ بِبَلْواهُ؛



[ صفحه 12]



كساني كه از گناه بر كنار بوده و به لطف حضرت حقّ، از آلودگي بر كنار هستند شايسته است كه اهل گناه و معصيت را مورد لطف و رحمت خويش قرار دهند و شكر و سپاس حضرت حقّ را از ياد نبرند كه همين شكر و سپاس آنها را از سقوط در گرداب گناه نگه خواهد داشت. چنين كساني كجا شايسته است كه زبان به عيب برادر خود گشايند و او را در رابطه با بلايي كه گريبانگيرش گشته مورد ملامت قرار دهند».

بعد مي فرمايد:

«وَاَيْمُ اللهَ لَئِنْ لَمْ يَكُنْ عصاهُ في الكبيرِ وعَصاهُ في الصَغِيْرِ لَجُرأتُهُ علي عَيْبِ النّاسِ اَكْبَرُ؛

به خدا سوگند كه اگر چنين كسي گرفتار معصيت نگشته باشد همين كه جرأت نموده زبان به عيب مردم بگشايد خود گناهي بزرگ مرتكب شده است».

سپس مي فرمايد:

«فَلْيَكُفُفْ مَنْ عَلِمَ منكم عَيْبَ غيرهِ ممّا يَعْلَمُ مِنْ عَيْبِ نفسهِ وليكن الشُّكْرُ علي مُعافاتهِ شاغِلاً لهُ مِمّا ابتلي بهِ غَيْرُهُ؛

پس مي بايد هر يك از شما اگر از عيب برادر خود مطّلع شد به جاي بيان عيب او به عيوب نفس خويش بنگرد و اگر عيبي در خود نمي بيند به جاي بيان عيب برادر خود از اينكه او را از بلايي كه ديگري بدان گرفتار شده در امان داشته اند زبان به شكر و سپاس حضرت حقّ بگشايد».

همچنين امام (ع) مردم را به اتّحاد و يكپارچگي فرا مي خواند و مي فرمايد:

«اِيّاكُم و الْفُرْقَةِ فاِنَّ الشاذ مِنَ النّاس لِلشَّيطانِ كما اَنَّ الشّاذَّ مِنَ الغَنَمِ لِلذئْبِ؛

از تفرقه و پراكندگي بر حذر باشيد؛ چرا كه آن كس كه از مردم جدا افتد به دام شيطان گرفتار آيد؛ چنانكه گوسفندي كه از گله جدا شود نصيب گرگ گردد.

و در رابطه با پرهيز از بدعت در دين مي فرمود:

«وَمَا اُحدِثَتْ بِدْعٌَْة اِلاّ تُرِكَ بِهَا سُنَّةٌْ فاتّقُوا البِدَعَ وَاَلْزِمُوا اَلمهْيَع؛

هيچ بدعتي در دين پديد نمي آيد مگر اينكه در مقابل، سنّتي از ميان مي رود. از بدعتها بر حذر باشيد و راه روشن را برگزينيد».

و آن بزرگوار از فراگيري علم نجوم جهت پيشگويي اوضاع و احوال، ياران را بر حذر مي داشت و مي فرمود: «از نجوم آنچه كه براي راه يابي در خشكي و دريا به كار آيد



[ صفحه 13]



فرا بگيريد، ولي از اينكه بخواهيد از اوضاع و احوال ستارگان، آينده را پيش بيني نماييد بر حذر باشيد؛ چرا كه اين كار شما را به كهانت و پيشگويي مي كشاند و منجّم چون كاهن خواهد بود و كاهن چون ساحر است و ساحر چون كافر و كافر هم كه جايگاهش دوزخ است».

ل - اينكه بگوييم امام (ع) مردم را به پيروي از حقّ دعوت مي نمود تحصيل حاصل و مطلبي بديهي است، امّا آنچه ما در صدد بيان آن هستيم اين است كه ببينيم برداشت امام، از حقّ چيست و آنچه را كه امام (ع) حقّ مي داند با آنچه ديگران حقّ مي دانند مقايسه كنيم. بعضي از حقوقدانان و قانونگزاران كه معتقد به فنأ فرد در دولت هستند بر اين عقيده اند كه حقّ عبارت است از آنچه كه دولت و حكومت، آن را به عنوان حقّ براي افراد جامعه معيّن سازد و كيفيت و چگونگي آن را امري اعتباري مي دانند كه انسانها بر اساس اراده و خواسته ي خود حدّ و حدودي براي آن مشخص مي كنند.

يكي از صاحب نظران غربي مي گويد: اساس حقّ، بر اساس منطق و برهان استوار نيست، بلكه اين قدرت و زور است كه حدّ و حدود آن را مشخص مي سازد و هگل معتقد است كه اگر ملّتي پيروز شد همين پيروزي، بزرگترين دليل بر استحقاق اوست. اين رأي و نظرِ جمعي از دانشمندان، در رابطه با حقّ، و حدّ و حدود آن است و اين نظري است بس خطرناك كه حتّي جمعي از دانشمندان معتقدند كه همين طرز تفكر در رابطه با حقّ بود، كه سبب جنگ جهاني شد. آنها آلمانيها را به اين مسأله متهم مي كنند؛ چرا كه آنها طرفدار اين نظريه و طرز تفكر بودند.

در مقابل، جمع بسياري از دانشمندان و صاحب نظران اين فكر را تخطئه نموده و معتقدند كه چنين نيست كه زور و قدرت، معيار و ملاك حقّ باشد، بلكه اين وجدان انسانهاست كه همه ي انسانها را در رابطه با مساوات و برابري و حريّت و آزادي يكسان مي بيند. آنها معتقدند كه زور و قدرت نه تنها بيانگر حقّ و حدود آن نيست، بلكه مي بايد در خدمت حقّ باشد. يكي از آنها مي گويد: ما مي بايد عدالت و قدرت را با هم داشته باشيم و تنها در پي چيزي باشيم كه حقّ است.

اين دو رأي و دو نظر متعارض در رابطه با حقّ و حدّ و حدود آن است. حال ببينيم نظريه امام با كدام يك از اين دو سازگاري دارد.



[ صفحه 14]



بدون شكّ، نظر امام (ع) مؤيّد نظريه دسته ي دوم است. امام (ع) در اين رابطه مي فرمايد:

«حَقُّ وباطِلٌ ولكُل أَهْلٌ فَلَئِنْ اَمَر الحَقُّ لَقَدِيماً فَعَلَ ولئِنْ كَثَرَ البَاطِلَ فلرُبّما ولَعَلّ وَلَقَلّ ما اَدْبَر شئٌ فَاَقْبَلَ؛

حقّي است و باطلي و هر كدام را پيرواني است. اگر حقّ حكومت و فرمانروايي يابد، امري است كه گردش روزگار آن را اقتضا مي كند و اگر باطل اكثريت يافت گاه بوده كه چنين مي شود. و كم مي شود كه چيزي كه پشت نموده دوباره روي آورده و باز گردد».

اين سخن امام (ع) به وضوح اين معني را بيان مي كند كه باطل هر چه پيروانش بسيار گردد و قدرت و توانش افزون شود، هيچ گاه نمي تواند جايگزين حقّ گردد، بلكه چون باطل است پيوسته در شرف زوال و نابودي است و حقّ گرچه ممكن است زماني مغلوب شود ولي باز دوباره به صحنه باز خواهد گشت.

امام (ع) به جاودانگي و پايداري حقّ، ايمان داشت، لذا در جاي ديگري مي فرمايد: «دَوْلَةُْ الظُلم ساعٌَْة ودَوْلَةُْ العَدْلِ اِلي قيام السّاعة» كه اين نيز بيانگر همان روايت است؛ چرا كه بين ظلم و باطل، و عدل و حقّ چندان فرقي نيست.

امّا اينكه دولت، ميزان حقّ باشد و آنچه را كه حكومت به عنوان حقّ، مشخص سازد همان حقّ باشد اين با رأي و نظر امام منافات دارد؛ زيرا كه امام (ع) حقّ را امري جاودانه و هميشگي مي داند. آن بزرگوار، در زمان خلافت خود پيوسته كارگزاران حكومت را به مساوات و برابري و مشورت و تمسّك به كتاب و سنّت فرا مي خواند و معناي اين سخن اين است كه آن بزرگوار، براي حكومت، حقّ اختراع حقوق قايل نبوده و از طرف ديگر با نظر كساني كه حقّ را امري اعتباري مي دانند كه خود افراد حدّ و حدود آن را مشخص مي سازد موافق نيست و پيروزي يك ملّت را دليل بر استحقاق او نمي داند، بلكه مي فرمايد:

«اِنَّ الله لَمْ يَقْصِمْ جبّارِيْْ دَهْرٍ قطُّ اِلاّ َ بَعْدَ تمهِيلٍ وَرَخَاء وَلَمْ يَجْبرُ عَظْمَ اِحْدي الاُمم اِلاّ َ بَعْدَ ذُل وَبَلاء؛

خداوند كمر ستمگران دهر را در هم نشكست، مگر اينكه به آنها قبلاً مهلت داد و



[ صفحه 15]



آسايش و رفاه را بهره ي آنها ساخت و هيچ اُمّت و ملّتي را بالا نياورد و شكست آنها را جبران ننمود، مگر اينكه ذلّت و خواري و بلا و گرفتاري را به آنها چشانيد».

بنابراين، نظر امام با كساني موافق است كه حقّ را امري ازلي و جاودانه مي دانند كه هم مصلحت فرد و هم مصلحت جامعه در آن رعايت شده است. امام (ع) اعمال زور و قدرت را براي تثبيت حقّ جايز مي داند؛ از جمله مي فرمايد:

«وَاِنِّي لراضٍ بحُجَةِ الله عليهم وعِلْمِهِ فاِنْ أَبَوَ أَعْطَيْتُهم حَدَّ السيف وكفي بهِ شافياً من الباطِل وناصِراً للحَقِّ؛

ومن به حجّت و داوري خداوند درباره ي آنها و آگاهي او از حال آنها راضي و خشنودم و اگر از قبول حقّ سرباز زنند، تيزي شمشير را به آنها چشانم كه براي از ميان بردن باطل ونصرت و ياري حقّ كارساز است».

و در جواب كساني كه خواستار عقوبت قاتلين عثمان بودند فرمود:

«اِنَّ الحِكْمََْة تَقضي بالتَريُّثِ؛ حتّي يَستَتِبَّ الاْ َمْرُ؛

درايت و هوشمندي حكم مي كند كه تا چند و چون قضيه معلوم نگشته و كارها ساماني نيافته در اين باره اقدامي نشود».

و از سخنان آن بزرگوار است كه فرمود: «وَاِذا لمْ اَجِدْ بُدّاً فَآخِرُ الدّواء الكيُُّّ؛ آن گاه كه چاره اي نماند، آخرين دوا داغ كردن است».

قتل و جنگ هنگامي به كار گرفته مي شود كه از طريق مسالمت آميز كاري از پيش نرود و طرف، حاضر به قبول حكم خدا نگردد و امروز هم سازمان ملل در مقابل دولتي كه منشور آن سازمان را نپذيرد و به رأي و نظر آن سازمان گردن ننهند، همين حكم را صادر مي كند و جنگ بر عليه او را تجويز مي نمايد.

مطلب ديگر اينكه بعضي معتقدند كه گاه مي شود حقّ متعدّد است من سخني مي گويم و ادّعا مي كنم در مقابل ديگري سخني خلاف سخن مي گويد و ادّعايي مخالف ادّعاي من دارد و هم من مُحِقّ هستم و هم طرف مقابل. در مقابل كساني معتقدند كه حقّ هميشه يكي است و امام همين نظر دوم را تأييد مي كند و مي فرمايد:

«ما اِخْتَلَفَتْ دَعْوَتانِ اِلاّ كانت اًّحداهُما ضَلالَةٌْ؛

هيچ گاه نمي شود كه دو دعوت و دو ادّعا رودرروي يكديگر قرار گيرد، مگر اينكه يكي از آن دو گمراهي و ضلالت است».